zoorba

به همه دوستان توصیه میکنم کتاب زوربای یونانی رو بخونن ... حالا یه چند خطی از کتاب رو براتون می نویسم

1-      دنیا زندان ابد است . بلی زندان ابد . لعنت بر این دنیا .

2-    ای موج های لعنتی که زنان را بیوه می کنید نفرین بر شما .

3-  وای که جدایی تدریجی از یاران عزیز چه تلخ است . بهتر آن که انسان به یکباره از ایشان ببرد و به گوشه انزوا که محیط طبیعی آدمی است باز گردد .

4-   تنها راه نجات این است که برای نجات دیگران بکوشی

5-   تو داستان زن آسیابان را میدانی ؟؟ مگر نه ؟ خب مگر می توان انتظار داشت از ماتحت زن آسابان سواد یاد گرفت ؟عقل آدمیزاد هم درست مثل ماتحت زن آسیابان است .

6-    آلکسیس زوربا . گاهی به مناسبت قد دراز و کله پت و پهنی که دارم به مسخره به  من پاروی نانوایی می گویند ولی هر کسی می تواند به اسمی که دلش رو بخواهد من رو صدا بزند . اسم دیگرم پاسو تمپو یا وقت گذران است چون زمانی بود که تخمه کدو می فروختم . اسم دیگرم شته است ، چون به هر جا که برسم آن جا را به آفت می کشم و اسامی و القاب دیگری هم دارم  و .....

7-   ای بابا معلوم می شود که تو هیچ سازی بلد نیستی بزنی ؟ این صحبت ها چیست که می زنی ؟ توی خونه یک عالم ناراحتی هست ، زن هست ، بچه هست ، فکر اینکه چه باید خورد ، چه باید پوشید ، چه واهد شد ؟؟مرده شور . نه جانم برای سنتور زدن باید خیال راحت شد ....

از این به بعد هر از گاهی از این کتاب می نویسم

سرگذشت (شاملو)

سرگذشت

سایه ابری شدم بر دشت ها دامن کشاندم :

خارکن با پشته خارش به راه افتاد

عابری خاموش در راه غبار آتود با خود گفت :

"هه چه خاصیت که آدم سایه ی یک ابر باشد ؟"

 

کفتر چاهی شدم از برج ویران پر کشیدم :

برزگر ، پیراهنی بر چوب روی خرمنش آویخت

دشتبان ، بیرون کلبه ، سایه بان چشم هایش کرد دستش را

و با خود گفت :

" هه ، چه خاصیت که آدم کفتر تنهای برج کهنه ای باشد "

 

آهوی وحشی شدم از کوه تا صحرا دویدم :

کودکان در دشت بانگی شادمان کردند

گاری خردی گذشت ، ارابه ران پیر با خود گفت :

" هه چه خاصیت که آدم آهوی بی جفت دشتی دور باشد "

 

ماهی دریا شدم ، نیزار غوکان غمین را تا خلیج دور پیمودم :

مرغ دریایی غریوی سخت کرد از ساحل متروک

مرد قایق چی کنار قایقش بر ماسه مرطوب با خود گفت :

"هه چه خاصیت که آدم ماهی ولگرد دریایی خموش و سرد باشد "

 

کفتر چاهی شدم از برج ویران پر کشیدم

سایه ابری شدم بر دشت ها دامن کشاندم

آهوی وحشی شدم از کوه تا صحرا دویدم

ماهی دریا شدم بر آب های تیره راندم

 

دلق درویشان به دوش افکندم و اوراد خواندم

یار خاموشان شدم بیغوله های راز ، گشتم

هفت کفش آهنین پوشیدم و تا قاف رفتم

مرغ قاف افسانه بود ، افسانه خواندم بازگشتم

 

خاک هفت اقلیم را افتان و خیزان در نوشتم

خانه جادوگران را در زدم ، طرفی نبستم

پس سمندر گشتم و بر آتش مردم نشستم

بشنو و بهانه مگیر

در فصل بهار اگر بتی حور سرشت      یک ساغر می دهد مرا بر لب کشت
هرچند که به دید عامه این باشد زشت   سگ به زمن ار برم نام بهشت

گاوی است در آسمان و نامش پروین    یک گاو دگر نهفته در زیر زمین
چشم خردت باز کن از روی یقین          زیر و زبر گاو مشتی خر بین

گر می نخوری طعنه مزن مستان را          بنیاد مکن تو حیله و دستان را
خود غره بدان مشو که می می نخوری      صد لقمه خوری که می غلام است آنرا

گر می بخوری تو با خردمندان خور   .......
تقدیم به عقل کل
از ان جا که مدتی طول می کشه تا روال مناسبی پ۱یدا کنه این وبلاگ یه چیزی نوشتم که هیچ وقت کهنه نشه
یا حق