نگازش بی موضوع

سلام

 هی میگه بنویس من میگم چی بنویسم . من دور وبر رو نگاه میکنم عقل کل فرهنگ لغت بازمی کنه صفحه خ اومده میگه در باره خاین بنویس . درباره خارج .

ولی یکی نیست بگه مهندس اینم شد موضوع ؟؟؟؟

خوب بعد از این همه وقت بهتره از یه چیز خوب شروع کنم به نوشتن . درباره این که آدم ها چه قدر (به چه اندازه) همونی هستند که تصور می کنند . اکثر ادم ها از خودشون در ذهن خودشون یه تصویر بزرگ تر از آن چه که هستنند ساختند . مثلا من خیال می کنم آخر IQ  هستم و اگه یه کم سعی بکنم می تونم به هر چی بخوام برسم . یا این عقل کل که دیگه نگو به قول خودش end ش . ولی بیاییم ببینیم چه قدر این تصویر خیالی با حقایق جور در میاد . خوب واسه این محک چی کار میشه کرد ؟

 ااین عقل کل که کنار من نشسته هم چین پا برهنه می پره وسط نوشتن من که فقط خدا می تونه رشته این کلام رو به هم بچسبونه . پس به نام پیوند دهنده ی رشته کلام .

من که تصمیم گرفتم به خودم ثابت کنم که من با اون تصویر ذهنی خیلی فاصله ای ندارم . واسه این کار یه تصمیم گرفتم که اگه به نتیجه برسه من با اون تصویر خیلی فاصله ای ندارم ولی اگه به سرانجام نرسه باید یه فکر و یه خودشناسی دیگه ای . چون تا آدم خودش رو نشناسه هیچ وقت نمیتونه کاری انجام بده . خوب اگه لطف کنین شما چی فکرمی کنین ؟؟؟؟؟

در ضمن اگه کسی دوست داره این نوشته ها رو بخونه بدونه در جهت اون هدف و تصمیم ،این وبلاگ دیر به دیر به روز میشه و از دفعه بعد شاید نوشته ها کلا یه جور دیگه بشه .

یا حق