یعنی چی؟

بیرون داره باد میاد و من هنوز ایستادم. تنهایی شاید یه راهه، راهیه تا بینهایت. قصه همیشه تکرار هجرت و هجرت و هجرت. پس من نباید بایستم، بدوم، برم، بپرم.

من مهراوه نیستم مهرهم نیستم. مهر و مهراوه آدمهای بزرگی بودند که من نمیتونم بهشون برسم.

تو نمی دانی که روز گار چقدر کوتا ه است. و همیشه نمی توان شانه به شانه دوست در زیر باران قدم زد و سیب ها و پرنده هایی که بر شاخه ها نشسته اند شمرد. اگر میدانستی هیچ گاه مرا با غمهایم تنها نمی گذاشتی. همیشه نمی توان،  دست دوست را گرفت و به قله هایی برد که در دو قدمی خدا ایستادهاند. تو نمی دانی که اگر می دانستی،  شاید ،  کاش،  اگر، ای کاش.

بیان شده توسط صبا.

بزرگ شدم

اینم از امروزمون. امروز ۱ سانت به سنم اضافه شده.
امروز دارم اینجا مینویسم چون یه نفر از من پرسید چرا وبلاگت رو آپدیت نمی کنی. منم جواب دادم چون قرار بود تو کمکم کنی. ولی اون نمی دونست که من برای این آپدیت نمیکنم که هنوز بزرگ نشدم. آخه من وقتی آپدیت میکنم که بزرگ میشم.
امروز فهمیدم که تو این دنیا یه نفر هست که وضعش خیلی توپه تازه قدش هم از من بلند تره ولی یه کم سنش از من کمتر. تازه دانشجو دانشگاه آزاد هم هست.  البته بزرگی به عقل است نه سن. خیلی خوشحال شدم. باورت نمیشه. میدونم. ولی دوتا دلیل داره یکی اینکه هنوز اینقدر ارزش دارم که بیاد بهم بگه یه همچین کسی هم هست. یکی دیگه اینکه یه نفر بهتر از من هم هست و شاید اگر از من بگذره و بره سراغ اون می تونم به خودم بگم حق داشت.
شاید یه روزی بفهمم چرا من با این همه بی معنی نوشتن چرا بیشتر از ۴۰۰۰ تا بازدید کننده داشتم
امروز بزرگ شدم چون فکر میکنم هیچکی به جز مسی از ته دالان دلش نمی دونه که تو این وبلاگ چیزایی غیر از این نوشته ها هم هست.
امروز بزرگ شدم چون فهمیدم که ما بچه دهاتی ها از نظر فائزه چه جوری هستیم.
امروز بزرگ شدم چون فهمیدم تو شرکت های بزرگ ایران هیچ چیز بدرد بخوری نیست.
امروز بزرگ شدم چون خیلی دلم گرفته و هیچ کس نمی دونه چرا
امروز بزرگ شدم چون خودتون خوب میدونید که بزرگ شدم
تازه الان نیمه شب هست نه روز ....