یعنی چی؟

بیرون داره باد میاد و من هنوز ایستادم. تنهایی شاید یه راهه، راهیه تا بینهایت. قصه همیشه تکرار هجرت و هجرت و هجرت. پس من نباید بایستم، بدوم، برم، بپرم.

من مهراوه نیستم مهرهم نیستم. مهر و مهراوه آدمهای بزرگی بودند که من نمیتونم بهشون برسم.

تو نمی دانی که روز گار چقدر کوتا ه است. و همیشه نمی توان شانه به شانه دوست در زیر باران قدم زد و سیب ها و پرنده هایی که بر شاخه ها نشسته اند شمرد. اگر میدانستی هیچ گاه مرا با غمهایم تنها نمی گذاشتی. همیشه نمی توان،  دست دوست را گرفت و به قله هایی برد که در دو قدمی خدا ایستادهاند. تو نمی دانی که اگر می دانستی،  شاید ،  کاش،  اگر، ای کاش.

بیان شده توسط صبا.

نظرات 1 + ارسال نظر
صبا شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 07:05 ب.ظ

devone akharwsh neveshte
hadeaghal mezashte behtar gofte beshe
dar har hal mer30
nemedonam vase che

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد