تنها ترین خاک خدا

خیلی اوضاع به هم ریخته دیگه روحیه هیچ چیز رو ندارم. خودم هم نمی دونم چرا آنلاین میشم.
همه چیز دوباره بی مفهوم شده. اصلا نمی تونم درس بخونم.
حتی حس جواب دادن به متن زیر هم برام وجود نداره.

یعنی چی؟

بیرون داره باد میاد و من هنوز ایستادم. تنهایی شاید یه راهه، راهیه تا بینهایت. قصه همیشه تکرار هجرت و هجرت و هجرت. پس من نباید بایستم، بدوم، برم، بپرم.

من مهراوه نیستم مهرهم نیستم. مهر و مهراوه آدمهای بزرگی بودند که من نمیتونم بهشون برسم.

تو نمی دانی که روز گار چقدر کوتا ه است. و همیشه نمی توان شانه به شانه دوست در زیر باران قدم زد و سیب ها و پرنده هایی که بر شاخه ها نشسته اند شمرد. اگر میدانستی هیچ گاه مرا با غمهایم تنها نمی گذاشتی. همیشه نمی توان،  دست دوست را گرفت و به قله هایی برد که در دو قدمی خدا ایستادهاند. تو نمی دانی که اگر می دانستی،  شاید ،  کاش،  اگر، ای کاش.

بیان شده توسط صبا.