نگازش بی موضوع

سلام

 هی میگه بنویس من میگم چی بنویسم . من دور وبر رو نگاه میکنم عقل کل فرهنگ لغت بازمی کنه صفحه خ اومده میگه در باره خاین بنویس . درباره خارج .

ولی یکی نیست بگه مهندس اینم شد موضوع ؟؟؟؟

خوب بعد از این همه وقت بهتره از یه چیز خوب شروع کنم به نوشتن . درباره این که آدم ها چه قدر (به چه اندازه) همونی هستند که تصور می کنند . اکثر ادم ها از خودشون در ذهن خودشون یه تصویر بزرگ تر از آن چه که هستنند ساختند . مثلا من خیال می کنم آخر IQ  هستم و اگه یه کم سعی بکنم می تونم به هر چی بخوام برسم . یا این عقل کل که دیگه نگو به قول خودش end ش . ولی بیاییم ببینیم چه قدر این تصویر خیالی با حقایق جور در میاد . خوب واسه این محک چی کار میشه کرد ؟

 ااین عقل کل که کنار من نشسته هم چین پا برهنه می پره وسط نوشتن من که فقط خدا می تونه رشته این کلام رو به هم بچسبونه . پس به نام پیوند دهنده ی رشته کلام .

من که تصمیم گرفتم به خودم ثابت کنم که من با اون تصویر ذهنی خیلی فاصله ای ندارم . واسه این کار یه تصمیم گرفتم که اگه به نتیجه برسه من با اون تصویر خیلی فاصله ای ندارم ولی اگه به سرانجام نرسه باید یه فکر و یه خودشناسی دیگه ای . چون تا آدم خودش رو نشناسه هیچ وقت نمیتونه کاری انجام بده . خوب اگه لطف کنین شما چی فکرمی کنین ؟؟؟؟؟

در ضمن اگه کسی دوست داره این نوشته ها رو بخونه بدونه در جهت اون هدف و تصمیم ،این وبلاگ دیر به دیر به روز میشه و از دفعه بعد شاید نوشته ها کلا یه جور دیگه بشه .

یا حق

 

 

آخرین پست

از امروز فصل جدیدی توی زندگیم شروع میکنم. اینم آخرین پست من تو این وبلاگ هست. در صورتی که ایمان دوست داشته باشه میتونه اینجا چیزایی که دوست داره رو بنویسه منم با کمال میل این وبلاگ ناقابل رو بهش تقدیم میکنم.

از تمام دوستانی که تو این مدت من رو تحمل کردند و نوشته های من رو خوندند مخصوصا مسی تشکر میکنم و براشون آرزوی پیروزی و سربلندی دارم.

 

این وبلاگ تو مدت حیات خودش اسمای متفاوتی داشته باتناسب به این اسما اتفاقای زیادی برام افتاده،  هر کدوم از این اسما خاطره ای در پشت خودش داره.

 

تنها ترین خاک خدا :

دلت یه شوره زاره

کویر بی بهار

کِی باغبون عاقل

تو شوره گل میکاره؟

 

از شوره گل از گل وفا

 هرگز مجوی

دیگه برام  از زندگی

 قصه مگو

 

با وعده های رنگی

به بوسه دروغین

دل من و ربودی

تو با فریبت از نو

دریچه های غم رو

به روی من گشودی

 

 از شوره گل از گل وفا

 هرگز مجوی

دیگه برام  از زندگی

 قصه مگو

 

از عشق پاکم خسته ای

با هرکسی نشسته ای

چشم دلت رو بسته ای

 

نگویم رو این درد و غم

که تو  دیگر به چشم من

عروسک شکسته ای

 

از عشق پاکم خسته ای

با هرکسی نشسته ای

چشم دلت رو بسته ای

 

از شوره گل از گل وفا

 هرگز مجوی

دیگه برام  از زندگی

 قصه مگو

 

ایستاده در باد :

چه گویم، چه ها دیده ام سالها

اسیرانه نالیده ام سال ها

کلامی پسند دلم ای دریغ

نه گفتم، نه بشنیده ام سالها

من آن شمع خود سوز زندانیم

که دزدانه تابیده ام سالها

چو ابر پریشان در کوهسار

چه بیهوده  باریده ام سالها

در این بوستان در خور آتش است

گیاهی که من چیده ام سالها

ز بی مقصدی چون یکی گردباد

به هر سوی گردیده ام سالها

ز لبهای من خنده هرگز مجوی

من این سفره بر چیده ام سالها

 

دیگه این پست داره خیلی طولانی میشه.

 

از این همه حروف بیگانه  ت ، ط  و ه، ح و  ز، ظ، ض و ث، س، ص،  خسته شدم. پس از این به بعد سعی می  کنم از هروف ازافی استفاده نکنم و همه چیز رو فقط  با یکی از این هروف بنویسم. مخسوسا اگر اون کلمه ها اربی (Arabi) باشه.

شاد و سر بلند باشید.

؟؟؟؟؟

مطلب زیر رو از وبلاگ من یک اسکیزو فرن هستم براتون انتخاب کردم. خداییش خیلی باحال مینویسه
من برام سواله که چرا همه ترمز ماشینهاشون رو جلو پای خانوما امتحان میکنن و گاز ماشیناشون رو جلوی پای آقایون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟